سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری؛ دریافت مقاله آماده ترجمه شده؛ مقالات انگلیسی ISI معتبر و جدید

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری؛ دریافت مقاله آماده ترجمه شده؛ مقالات انگلیسی ISI معتبر و جدید

در این وبلاگ، جدیدترین مطالب و مقالات مربوط به رشته مدیریت و حسابداری قرار داده خواهد شد

ترجمه مقاله اکولوژی سازمان ها

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۲۳ ب.ظ

این فضا، یک چشم انداز پست مدرن را در زمینه محیطهای سازمانی تصریح می نماید که به طبیعت و بوم شناسی می پردازد. اولا، "طبیعت" را مورد بحث قرار می دهم و آن را از انسان و محیط ساخته شده متمایز می سازم. سپس، بحث می کنم، چطور ممکن است، بازتاب، بازتابندگی درون زاد و بازتابندگی ریشه ای برای تلفیق مسائل بوم شناسی در نظریات سازمانی و مدیریتی بکار رود. کاربرد بازتاب با بحث مدیریت بوم محور نشان داده می شود که متغیرهای علوم طبیعی را با چارچوبهای نظریه مدیریت و سازمان، تلفیق می نماید (اشریواستاوا، 1995). مزایا و محدودیت های مدیریت بازتاب و بوم محور از دیدگاه پست مدرنیسم مورد بررسی قرار می گیرد. بازتابندگی درون زاد با مفهوم سازی (مفهوم سازی مجدد) محیط زیست، بوم شناسی و طبیعت به صورت پدیده های ساخت یافته اجتماعی نشان داده می شود. بررسی بازتابنده ریشه ای و مفهوم سازی مجدد طبیعت، بوم شناسی و محیط ها، با استفاده از شبیه سازی و مانسته (بودریلارد، 1983، 1994) برای آشکار نمودن تناقضی نشان داده می شود که در نتیجه اغماض بازتابندگی، بازنمایی های علمی و ادبی "واقعی" محیط طبیعی، شبیه سازی های محیط طبیعی هستند. بازنمایی های محیطها وانمود می کنند، حاوی یک بازنمایی حقیقی از دنیای طبیعی مستقل از انسان ها هستند. از اینرو محیط زیست، بوم شناسی و طبیعت، مانسته هستند: نسخه های مدل های نشان دهنده یک واقعیت که جدای از این بازنمایی ها وجود ندارند. من مضامین چشم اندازهای بازتابنده، پست مدرن محیط طبیعی در نظریه مدیریت و سازمان را بررسی می کنم.

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت

 

 

محیطهای مانسته

بازتابندگی و طبیعی

اکولوژی سازمان ها

رابرت پی. گفارت، جی. آر.

محیط در تجزیه و تحلیل سازمانی

محیط سازمانها، عموما به گونه ای درک می شود که به صورت واقعیت فضایی- زمانی "خارج" از مرزهای سازمان وجود دارد (بلودورن، 1993؛ بلودورن، جانسون، کارت رایت و بارینگر، 1994). دغدغه نظریه سازمانی با محیط، در ویژگی های ساخت یافته اجتماعی یا انسانی دنیا هدایت شده است: اقتصاد، نظام سیاسی، فناوری، سازمان رقیب و سایر قلمروهای نهادی اجتماعی (بلودورن و دیگران، 1994؛ گفارت و بورینگ، 1995؛ اشریواستاوا، 1995). به عنوان مثال، نظریات ذی نفع سازمان بر گروه ها و حامیان انسانی متمرکز است که می توانند بر رویدادهای سازمانی اثر بگذارند (دونالدسون و پریستون، 1995؛ ص. 69). به طور مشابه، متون درسی نظریه سازمان دافت (1995)، محیط را به صورت ده بخش یا مجموعه از خصائص انسانی دنیا نشان می دهد همانند بازار، فناوری و دولت. منابع خام، یک بخش است که به طور بالقوه به ابعاد غیر انسانی طبیعی محیط اشاره دارد که عجالتا در اینجا به صورت متشکل از پدیده های غیر انسانی دنیا، تعریف می گردد، یعنی دنیای قبل از صنعتی شدن و انحصاری اثرات صنعتی شدن و انسان ها. این "محیط طبیعی" شامل زمین و جهان پیرامون آن است؛ ویژگی های زمین شناختی و اشکال زمین؛ ارگانیسم های زیستی؛ و خود زیست کره، یعنی ناحیه ای از زمین که اکوسیستمها می توانند در آنجا عمل کنند (اُدام، 1963). محیط طبیعی از اینرو، بستر غیر انسانی، غیر ساخته شده فعالیت های انسانی است که با محیط ساخت یافته انسانی یا "ساخته شده" در تضاد است.

اغماض دنیای طبیعی، دیدگاه "تغییر ماهیت یافته" سازمانها در پژوهشگری مدیریت را ایجاد می نماید (اشریواستاوا، 1995، ص. 125) که نسبت به استفاده سودگرایانه طبیعت توسط انسان ها و سازمانها، برتری نشان می دهد. سایر فرضیات مهم دیدگاه تغییر ماهیت یافته، به صورت ذیل هستند:

یک سوگیری مصرف و تولید که سازمانها، خنثی هستند و به ذی نفعان به طور وسیعی از طریق بهره وری خدمت می کنند.

یک سوگیری ریسک مالی که بررسی اشکال دیگر انسان محوری ریسک را قبضه می کند، دیدگاهی که بهزیستی انسان، هدف مرکزی نهادهای اجتماعی است (اشریواستاوا، 1995، صفحات 127-125).

این فرضیات برای برتری زدایی دغدغه های محیطی طبیعی در مدیریت سازمانی عمل می کنند. از این دیدگاه "بهره برداری سازمانی منابع طبیعی، مشروع حتی مطلوب است".

( اشریواستاوا Shrivastava، 1995، ص. 127).

یک جایگزین برای دیدگاه تغییر ماهیت یافته سازمان ها، دیدگاه بوم محور است که سازمانها را با محیط طبیعی خود، همتراز می سازد (اشریواستاوا، 1995، ص. 130). توسعه یک دیدگاه  بوم محورتر، وظیفه ای برای کار آتی بسیار در سازمانها و حوزه محیطهای طبیعی است (اشریواستاوا، 1995). این کار چطور می تواند انجام پذیرد؟ و آیا این رویکرد مناسب، پذیرفته می شود؟ من اینجا اثبات می کنم، بازتاب و بازتابندگی (پولنر، 1991)، راهبردهایی را برای تلفیق مسائل بوم شناسی در نظریات مدیریت و سازمان، ارائه می دهند.

بازتاب و بازتابندگی

بازتاب علوم اجتماعی، شامل بررسی رفتار انسان می شود، به این ترتیب، فرایندهای انسانی افتراقی و متناوب را در کار در این رفتار نشان می دهد. بازتاب، قلمروها یا دوره های پرس و جویی را می گشاید که آنگاه بر حسب منابع مفهومی و تجربی موجود، تحلیل می شوند. بازتاب سعی دارد، دنیای اجتماعی و یا طبیعی را "بازتاب نماید"، یعنی تصور حقیقی از دنیا را منعکس می نماید، یک تصور شکل گرفته و تحمیلی توسط "دیواره بیرونی"، شیوه و فرایندهای نظری ایجاد شده (پولنر، 1991، ص.376). مثلا، ممکن است در مورد رودخانه با ادراک آنها به عنوان سیستم های رودکناری بازتاب پیدا کند و از دانش علمی این سیستم ها برای بیان فرایندهای مختل شده از طریق آلودگی استفاده نماید.

بازتابندگی با بازتاب از طریق ویژگی های اساسی مشکل ساز پدیده های تحت بررسی متمایز است. بازتابندگی، دو شکل را در علوم اجتماعی به خود می گیرد. بازتابندگی درونزاد (پولنر، 1991) به بررسی این مساله اشاره دارد که "چطور کاری که اعضا در زمینه واقعیت اجتماعی انجام می دهند، آن واقعیت را تشکیل می دهد" (پولنر، 1991، ص. 372). به تولید گزارشات و نظام اجتماعی در فضاهایی اشاره دارد که مفهوم عینی فضا به گزارشات مفروض وابسته است و بالعکس (لیتر، 1980، ص. 139). به این ترتیب، بازتابندگی درون زاد، ویژگی های خود مولد فضاها و پدیده ها، جزئیات دوجانبه فضاها و گزارشات را بررسی می نماید (لیتر، 1980؛ مهان و وود، 1975). به عنوان مثال، ممکن است جلسات گروه محیطی با مشاهده گروه، تولید توصیفات گزارشات و داستانهای گفته شده توسط اعضاء گروه را بررسی نماید و سپس ارزیابی کند، بحث های محیط، چگونه به طور همزمان از فضاهایی تشکیل می شود که نسبت به آن فضا به عنوان یک جلسه گروهی محیطی، پاسخده باشند.

بازتابندگی ریشه ای، شکل دوم بازتابندگی است و شامل تحلیلگری می شود که به طور خود ارجاعی, آگاه است که بازتاب های تحلیلی در عرصه فرضیاتی روی می دهد که خود برای فرایند بازتاب، داخلی محسوب می شود یا پدیده ای که بر روی آن بازتاب می شود (پولنر، 1991، ص. 376). چارچوب ضمنی که در آن بازتاب روی می دهد، نامرئی است و در عین حال اساس حقیقت را تشکیل می دهد. بازتاب پذیری ریشه ای، شیوه های هستی شناسی پنهان را آشکار می سازد که قلمروئی را خلق می نماید که بازتاب و بازتاب پذیری درونزاد می تواند در آن روی دهد. از این رو، بازتاب پذیری ریشه ای، یک "مباحثه غیر عادی" است ("پولنر، 1991، ص. 376) که مباحثه عادی و پرس و جوی نرمال را مختل می سازد، واقعیت را مغشوش می کند و ویژگی های مباحثه ای را مشکل ساز می نماید که حساسیت مباحثه، احتمالا بر آن واقع می شود. به پایه ها و بازتولید طبیعی می پردازد (پولنر، 1991، ص. 377) و به تقدیر ماهیت کامل همه مفاهیم و اعمال انسانی نیاز دارد (پولنر، 1991، ص. 370). بدین سان بازتاب پذیری ریشه ای، پرس و جو را به مناطق فراتر از "قلمروهای ثابت" چارچوبهای موجود برای ایجاد بینش هایی در زمینه پایه ها و فرضیاتی گسترش می دهد که درک و دانش ما را مورد تاکید قرار می دهد.

بازتاب در

نظریه مدیریت بوم محور

چشم انداز مدیریت بوم محور(اشریواستاوا، 1995)، یک رویکرد اصلی برای مسائل محیطی در نظریه مدیریت و سازمان محسوب می گردد. مدل بوم محور همانطور که توسط اشریواستاوا (1995) و سایرین (باچهولز، 1993؛ استید 8سی استید، 1992) خلاصه شده است، معنابخشی و مفاهیم علوم طبیعی را با نظریه مدیریت و سازمان به طور خاص دانش علمی در زمینه بوم شناسی، تلفیق می نماید. مدیریت بوم محور فرض می کند، علوم طبیعی، ویژگی های عینی دنیای طبیعی در معرض تخریب مبتنی بر سازمان را شناسایی نموده است. برای پیشگیری از تخریب، نیاز به ادغام دانش علم طبیعی و متغیرها به طور مستقیم تر با نظریات مثبت گرای منطقی سازمان وجود دارد همانند نظریه سیستم ها (اشریواستاوا، 1995؛ استید 8 سی استید، 1994). به این ترتیب، مدیریت بوم محور، در صدد ایجاد یک قلمروی جدید برای نظریه مدیریت ابعاد محیطی یا بوم شناسی فعالیت های سازمانی- است. اینجا، اثبات می کنم، این قلمرو به طور بازتابی، مورد بررسی قرار می گیرد و به طور بازتابی، در مدیریت بوم محور مورد بررسی قرار نمی گیرد.

مدیریت بوم محور از منابع نظری موجود استفاده می کند. برای نمونه، دیدگاه جدید ارائه شده، دیدگاهی است که "به طور مرکزی بر ریسک های تکنولوژیکی و محیطی تمرکز دارد، یعنی دیدگاهی که با ریسک ها به صورت پیامدهای خارجی برخورد نمی کند بلکه با آنها به عنوان مسائل اصلی مدیریت برخورد می نماید" (اشریواستاوا، 1995، ص. 127). صرفا، ریسک را از پیرامون نظریه پردازی به مرکز، جابجا می کند و از اینرو، حدود چشم انداز جدید، به طور وسیعی تعیین می شود و توسط مفاهیم و دغدغه های موجود از قبل محدود می شود. ثانیا، اشریواستاوا، استفاده از رویکرد یک سیستم را اثبات می کند که "حلقه خروجی و فرایندهای ورودی" را می بندند (ص. 133؛ هم چنین استید و استید، 1992 را ملاحظه نمایید). تحلیل سیستم ها، یک چشم انداز مثبت گراست که برای ترکیب دیدگاه نظریه سیستم های سازمانها بر اساس تشبیه اساسی بکار رفته است (مورگان، 1986). استفاده از تحلیل سیستم به این ترتیب در صدد حفظ جهتگیری مدیریت بوم محور جدید کاملا در دیواره اربیتال یا خارجی نظریات و شیوه های علمی مرسوم است. در حقیقت، با تاکید بر نیاز به "بستن حلقه"، اشریواستاوا، به طور استعاری به مدل سیستم های بسته رد شده در نظریه اولیه سازمان است (کاتز و خان، 1966، ص. 28-26). به نفع مدل های سیستم ها متوسل می شود (مثلا کاتز و خان، 1966).

به علاوه، اشریواستاوا (1995) اثبات می کند، نیاز داریم "چشم انداز ذی نفعی را بپذیریم که بیشترین خطرات ... طبیعت  را تحمل می کند!" (ص. 127). گرچه، این مساله، نظریه ذی نفع را به یک ذی نفع جدید طبیعت- گسترش می دهد، هم چنین چارچوب معروف نظریه ذی نفع را حفظ و استفاده می نماید که توسط دونالسون و پریستون (1995) در مساله مشابه آکادمی نقد و بررسی مدیریت، مورد بحث قرار می گیرد که شامل مقاله اشریواستاوا (1995) می شد. به نوبه خود، چارچوب ذی نفع، به مفهوم اکوسیستم های صنعتی، توسعه استعاری مفهوم علوم طبیعی اکوسیستم ها متصل می شود. اکوسیستم های صنعتی، همانطور که توسط اشریواستاوا درک شده است، می تواند اکوسیستم های طبیعی را تقلید نماید. سازمان هایی که اکنون در این سیستم حساستر جدید به لحاظ بوم شناسی مشمول می شوند، سازمان های دایره ای مجزای مشابهی هستند که محیط زیست را تخریب و آلوده می کنند پیش از اینکه به صورت مولفه های اکوسیستم های صنعتی، مجددا مفهوم سازی شوند. به خاطر مفهوم سازی مجدد به یک اکوسیستم صنعتی، این سازمان های مشابه، به نهادهای مسئول به لحاظ اجتماعی منتقل می شوند. به علاوه، این اکوسیستم صنعتی خودش به عنوان یک نمایش در شکل خطی/ کلمه ای وجود دارد (اشریواستاوا، 1995، ص. 129) که یک ابزار معروف و سنتی نمایش برای نظریات سازمانی مدرنیستی علت و معلولی است. نهایتا، اشریواستاوا، "مقررات صنعتی و اقتصادی جدید"، زیرساخت، نقش ها و بازارها را ایجاب می کند (ص. 129). با این حال، این ویژگی های سازمانی جدید، به سادگی توسعه ها یا بسط های ساختارهای سازمانی مدرنیستی هستند ولو اینکه دارای محتویات متفاوت بالقوه ای باشند.

مدیریت بوم محور، یک دیدگاه "انعکاسی" علم و طبیعت را در بر می گیرد (رورتی، 1979) که در آن، فرض می شود، علم، یک دنیای واقعی را منعکس می نماید. وظیفه تحلیل سیستم های بوم محور به این ترتیب، تعیین حدود واقعی نگهداشت پذیری سیستم های بوم شناسی و سازمانی برای وضع قواعد و تدابیری است که پیشگیری می کند از اینکه شخص از این حدود فراتر رود و از اینرو، به طور کامل تری، جامعه معاصر را دیوان سالار و مدرن می سازد. این چشم انداز، یک دیدگاه محافظه کارانه (جیمسون، 1991، ص. xviii) از جامعه کنونی و آینده را به صورت "مدرنیزاسیون پسا صنعتی" (اشریواستاوا، 1995، ص. 119) نسبت به پست مدرنیسم می طلبد. نظریات انتقادی جامعه را به صورت مبنایی برای تدوین مجدد نظری انتقاد کرده و مستثنی می سازد (اشریواستاوا، 1995، ص. 119). از اینرو، مدل بوم محور، فرایندهای اجتماعی در کار را در سازمانها و جامعه مورد اغماض قرار می دهد.

رویکرد بوم محور، قلمرو نظریه مدیریت را برای شمول محیط طبیعی، گسترش می دهد. اصول نظری و فرانظری مدیریت بوم محور، با نظریات مثبت گرای شایع هم در علوم سازمانی و هم طبیعی سازگار هستند؛ لذا، تلفیق این دو علم با فرضیات هستی شناسی سازگار، تسهیل می شود. هم چنین، محدودیت هایی برای چشم انداز مدیریت بوم محور وجود دارد. اولا، این چشم انداز، نسخه های مثبت گرای نظریه سازمان را بازتولید و برتری می دهد، به طور خاص نظریات سیستم های سازمانی که به طور فرا نظری با دیدگاه های سیستم های ذاتی در بوم شناسی سازگارند. ثانیا، مدیریت بوم محور نمی تواند صریحا، به شیوه های استدلال یا معنابخشی بپردازد یا آنها را در سیستم طبیعی یا بوم شناسی مفهوم سازی کند. به طور مشابه، بوم شناسی و محیط، به عنوان ساخت های اجتماعی انسان، مورد بررسی قرار نمیگیرند بلکه بیشتر به طور غیر بازتابنده به عنوان ویژگی های واقعی این دنیا، قلمداد می شوند. لذا، محیط، مادیت پیدا می کند و به لحاظ کنایی، دور از معنابخشی و استدلال انسانی قلمداد می شود، گرچه اثبات می شود اعمال انسان، "دلیل" تخریب محیط زیست باشد. این چشم انداز نمی تواند نقش معنابخشی و بحث در زمینه تشکیل و تغییر جهان بینی ها را مد نظر قرار دهد، گرچه، از نظر منطقی برای نظریه مدیریت و سازمان، پرداختن به ویژگی های سازنده جهان بینی ها، ضروری است، چنانچه دیدگاه های کنونی سازمان ها و محیط طبیعی، برای ترکیب مناسب تر نگرانی برای بوم شناسی، اصلاح شوند. نهایتا، چون مدیریت بوم محور، یک معرفت شناسی مثبت گرا را در بر می گیرد، این چشم انداز نمی تواند علم مثبت گرایی نرمال را در نظریه سازمان و مدیریت، مختل نموده و یک متغیر جدید را به نظریه مدیریت و سازمان طبیعت- بیافزاید. لذا، چشم انداز مدیریت بوم محور، علوم پیرامون طبیعت را در ادبیات مدیریت مدرنیستی مشخص می سازد اما نمی تواند فضای لازم برای نظریات جدید یا گزینه های پست مدرن برای مثبت گرایی را بگشاید.

بازتابندگی درونزاد

بازتابندگی درونزاد (پولنر، 1991)، مبنایی را برای گشودن مفاهیم محیط زیست و بوم شناسی ارائه می نماید. تحلیلگر را به دیدن این مفاهیم به صورت منابع معنابخشی یا طرح های تفسیری ترغیب می نماید (گفارت، 1993) که در مباحثات زندگی روزانه، تولیدات متنی و شیوه های اجتماعی خلق و استفاده می شوند اعم از نظریه پردازان و بوم شناسان سازمانی. استفاده از بازتابندگی درونزاد، مبتنی بر هستی شناسی واقع گرایانه است که فرض می کند، یک "دنیای واقعی" وجود دارد، اما این دنیا فقط برای انسانها از طریق تفسیر و معنابخشی شناخته شده است. دنیا با حامیان اجتماعی به طور متفاوتی، بر اساس استفاده از چشم اندازهای فرهنگی افتراقی یا حامیان جهان بینی ها تفسیر می شود (برگر و لاکمن، 1966، 1967؛ گفارت، 1984)1.

لذا، بازتابندگی دروندازد و از حالت مادی خارج کردن محیط زیست، برای بررسی مناسبات و زمینه های اجتماعی که در آنها محیط زیست و مفاهیم یا پدیده های مرتبط در بحث های اعضا و تولیدات متنی به عنوان یک موضوع، انتخاب می شوند. از یک چشم انداز روش شناسی- قومی، "محیط زیست به خاطر معنابخشی وجود دارد،

چون سازمان ها و محیطها به طور مستقل از

شیوه های معنابخشی وجود ندارند که دانش آنها را می آفریند"

(گفارت، 1984، ص. 212)

این دیدگاه، محیط ها را به صورت واقعیات ساخت یافته اجتماعی تولید شده در معنابخشی درک می کند (گفارت، 1984، ص. 213). جستجو برای واقعیت حقیقی محیط زیست و بوم شناسی، به این ترتیب رها می شود و با جستجو برای شیوه هایی جایگزین می گردد که واقعیات یا جهان بینی های محیطی خاص را حفظ می کنند. با فرض تفاوت های بین حامیان و گروه های پیرامون علائق، انگیزه ها و دانش، توصیفات مختلف محیط ها، پدید خواهند آمد (مولوچ و لستر، 1975). بدین سان، معنابخشی محیطی، ذاتا، سیاسی است (گفارت، 1984، ص. 213)- شامل تولید گزارشات به صورت اصلی برای عمل در زمینه هایی می شود که گزارشات رقابت کننده و واگرا در آنجا وجود دارد. به این ترتیب، بحران های محیطی و حل شان بر حسب بحث های تصویب شده موقعیتی و گزارشات متنی در دیدگاه های واگرای محیطی و واقعیت اجتماعی، تولید شده و برای تضمین علائق و اعمال شرکت کنندگان، بکار میرود.

بررسی به جای مفاهیم و کاربردهای محیط، برای استفاده از بازتابندگی درونزاد، مرکزیت دارد، یعنی بررسی مدیریت مفاهیم محیط زیست (گفارت، 1988ب) در زمینه هایی که مسائل محیطی در آنجا به عنوان یک دغدغه پدید می آید. این مسائل، به طور بازتابنده ای، از تولید اجتماعی و سازمانی محیط تشکیل می شود.

بازتابندگی درونزاد برای بررسی معنای تعبیه شده و تولید شده بلایای محیطی به لحاظ متنی (گفارت، 1984، 1988، 1993) و تولید به جا و به رسمیت شناسی وضعیت کارشناسی در طول بحث در دادرسی های عمومی در زمینه ضایعات سمی بکار رفته است (رافکین، 1994). برای نمونه، من از بازتابندگی درونزاد برای نشان دادن اهمیت و مضامین معنابخشی و تفسیر در مدیریت یک بلای محیطی ریزش روغن سانتا باربارا در سال 1968- استفاده نمودم همانطور که به طور دقیق توسط ستی (1977) توصیف شده است. گروه های مختلف، دیدگاه های واگرای ریختن روغن و اثراتش را توسعه داده اند (گفارت، 1984، جدول 3، ص. 216- 215). این دیدگاه ها، برای تضمین اعمال افتراقی توسط گروه های مختلف، بکار رفت. گزارشات صنعت و دولت، خطرات و اثرات محیطی حاصل از ریزش را به حداقل رساند (گفارت، 1984، ص. 214). این گزارشات ادعا می کردند، هیچ اثری بر روی بوم شناسی دریایی وجود نداشت و خروج از محل حفاری، ریسک های محیطی را بیش از حفاری مستمر کلی افزایش خواهد داد. این ادعا توسط منتقدانی به چالش کشیده شد که بر اثرات نافذ، خطرات و آسیب های دراز مدت پدید آمده از ریزش روغن، تاکید نمودند.

دعاوی واقعی هر دو گروه ممکن است با بازتابندگی درونزاد، مشکل ساز شود. گزارشات دولت و صنعت، به طور بازتابی، ریزش را به صورت یک رویداد نسبتا کم و به موجب آن تولید (بازتولید) و تضمین عاقلانه بودن حفاری مستمر و مناسب بودن واکنش ها به ریزش را تشکیل می دهد. بازتابندگی درونزاد به لحاظ انتقادی، ویژگی های تشکیل دهنده این گزارشات و دیدگاه های جایگزین ریزش را بررسی می کند که در گزارشات توسط حامیان و گروه های دیگر پدید می آید. گزارشات دیگر ادعا می کردند، ریزش، 5 تا 10 برابر بزرگتر از ارزیابی های دولت و صنعت بود که "یک دریای لوط، خلق می شود" (ستی، 1977، ص. 10 در گفارت، 1984). این گزارشات، بازتابی هستند: آنها واکنش های انتقادی ایجاد شده توسط طرفداران محیطی را تضمین کرده و تشکیل می دهند. نمایش اینکه، گزارشات واگرا، پدید می آیند، به این ترتیب، هر مجموعه از گزارشات را دچار مشکل می سازد، زیرا گزارشات، حقایق دیگری را در زمینه بلای محیطی ایجاد می نمایند. بازتابندگی درونزاد نشان می دهد، واقعیات متفاوت از این گزارشات و تفاسیر مختلف پدید می آیند و نشان می دهند، چطور گزارشات گروه ها و حامیان مختلف، واقعیاتی را تولید می کنند که تجربه می کنند.

به علاوه، من پی بردم، منتقدین دچار عدم دستیابی به کنترل فضاهایی هستند که تفاوت در دیدگاه ها، در آنجا، حل می شود؛ از اینرو، آنها در عقیده داشتن به دیدگاه های خود در فضاهایی مشکل دارند که تولید استدلالی این دیدگاه ها می تواند یک جهان بینی یا واقعیت برجسته را تصویب نماید که به عنوان مبنایی برای عمل سازمانی بکار می رود. مساله اصلی که پدید می آید این است که "تعیین واقعیت حقیقی نیست: بلکه، مشخص نمودن این مساله است که چطور واقعیاتی که به طور روتین، رویدادهای دیده شده توسط دیگران به صورت مصیبت بار  به لحاظ محیطی را ایجاد می کنند، تصویب و حفظ می شوند" (گفارت، 1984، ص. 223- 222).  بازتابندگی درونزاد، سازمان ها و محیط ها را به صورت واقعیات دنیا، از حالت مادی خارج می کند، با شیوه های معنابخشی و تفسیری مواجه می سازد که سازمان ها و محیطها را به صورت دستاوردهای مشروط به جای گروه ها و حامیان خاص تولید می نماید. بنابراین، بازتابندگی درونزاد،  شرایط ضروری برای توسعه ساخت های افتراقی محیط سازگار با مسائل محیطی برتر در تحقیقات مدیریت را ایجاد می نماید.

بازتابندگی درونزاد، محیط را از قلمروی واقعی دنیای طبیعی به یک ویژگی ساخت یافته اجتماعی جامعه تبدیل می نماید. اجازه می دهد، فرد، محیط را به عنوان یک مفهوم درجه اول یا روی دهنده طبیعی حامیان ارزیابی نماید (اسکاچ، 1962) که ساخت های علمی اجتماعی یا درجه دوم را بر مبنای آن قرار می دهد که ساخت ها و مفاهیم درجه اول اعضا را شامل می شود. یعنی، توسعه مفاهیم محیط مبتنی بر جامعه و دارای زمینه در بحث انسان واقعی را ارائه می دهد. به طور خاص، این چشم انداز، فرد را به بررسی زمینه های ویژه ای منتهی می نماید که در آنجا بحث واقعی و تولید متنی روی می دهد و نظریه پردازی را بر مبنای داده های دنیای واقعی بدست آمده از چنین زمینه هایی قرار می دهد اعم از مفاهیم و تفاسیر خود حامیان. به علاوه، این چشم انداز می تواند با روشهای ویژه ای مورد حمایت قرار گیرد اعم از تحلیل محاوره ای (هریتیج، 1984) و تحلیل متنی (گفارت، 1993). در کل، بازتابندگی درونزاد می تواند برای نمایش شیوه ای بکار رود که اعمال و معنابخشی اعضا، ویژگی های محیطی را به صورت بعدی از دنیای اجتماعی تولید می کند که امکان گزارشات و تفاسیر دیگر را نشان می دهد و به این ترتیب، تفاسیر را از حالت مادی خارج می کند که در غیر اینصورت، به طور ضمنی، به صورت واقعی قلمداد خواهند شد.

استفاده از بازتابندگی درونزاد در تحقیقات مدیریت محیطی، نظریات سنتی مثبت گرا را با نیاز به یک هستی شناسی واقع گرایانه به چالش می کشاند به طور ریشه ای با هستی شناسی مثبت گرا فرق دارد. این چشم انداز، طبیعت را از مادیت خارج می نماید و پذیرش ضمنی ویژگی های محیطی را به صورت واقعیات مصون از ساخت اجتماعی میسر نمی سازد. در حقیقت، این چشم انداز، دیدگاه مثبت گرای مسلم فرض شده  بلوغ را نقض می کند و به موجب آن، ورود آماده متغیرهای علوم طبیعی به نظریه مدیریت و سازمان را دچار مشکل می سازد. با مشکل سازی ادعاهای اعضا در زمینه واقعیت دنیای طبیعی، این چشم انداز، بیشتر ارتقا می بخشد تا عدم قطعیت در زمینه ویژگی های مهم محیط طبیعی را کاهش دهد؛ اهمیت این ویژگی ها، به خودی خود، از نظر اجتماعی، از طریق شیوه های تفسیری و گزارشات اعضاء اجتماعی تولید می شود. دیگر یک نکته "عینی" وجود ندارد که در آنجا تحلیلگر بتواند نومیدانه، آشکارسازی واقعیات را مشاهده نماید. نهایتا، بازتابندگی، تولید یک مجموعه ساده از متغیرهای محیطی را به چالش می کشد که در یک شیوه علت/ معلول برای حل مسائل محیطی، مورد مداخله قرار میگیرد. در حقیقت، ادراک محیط به صورت متشکل از متغیرها، به خودی خود مشکل ساز است. مفاهیم انسانی، کپی هایی از نسخه های اصلی هستند. بنابراین، واقعیت به کپی، تبدیل می شود. علم، فقط به کپی می پردازد، شبیه سازی می شود، جایگزین می شود، بازتولید می شود:

مانسته.

سه درجه از مانسته وجود دارد. درجه اول، "مانسته های طبیعی" هستند (بودریلارد، 1994، ص. 121)، تصاویر جعلی بنا شده بر روی واقعیت که یک تفاوت با واقعیت در آنجا حفظ می شود. مانسته درجه دوم، "تولیدات" هستند (بودریلارد، 1983، ص. 83): نسخه ها و بازتولیدهای تولید شده جمعی که رابطه تفاوت با واقعیت را ترک می کند. مانسته درجه دوم، ظاهرها را جذب کرده و واقعیت را از بین می برد (1983، ص. 95-94). تقلب برای تولید (بازتولید) ترک می شود (1983، ص. 90). اشیا یا علائم دیگر به قبائل یا سنتها اما فقط به تکنیک مربوط هستند. بازتولید اصل مستلزم بطلان این اصل از طریق کپی است که آن را جذب کرده یا جایگزین می نماید. مدل های شبیه سازی، مانسته درجه سوم هستند (بودریلارد، 1983، ص. 83): اشیا کلا در شبیه سازی (ص. 147). هر اتصال یا تناقضی بین واقعی و موهوم، محو می شود و موهوم تری وجود ندارد (ص. 142). واقعی به فوق واقعی تبدیل می شود: "که پیش از این، بازتولید می شود" (ص. 146)

انتقال از یک درجه به درجه دیگر، تمایل به سوی بازجذب "شکاف بین واقعی و موهوم است، شکاف در آنجا، بر روی فرافکنی ایده آل یا انتقادی قرار می گیرد". در مانسته درجه سوم، فرافکنی، به طور غرقه سازی تجسمی، بازجذب می شود (بودریلارد، 1994، ص. 122)، افسانه یا واقعیتی وجود ندارد (ص. 125). مانسته درجه سوم، گردش مدل است؛ دیگر از واقعی، فراتر نمی روند. آن را جایگزین می کند، تحت استعمار در می آورد و به موجب آن، واقعی می شود (ص. 122). "مجزا ساختن این فرایند واقعی یا اثبات واقعی" غیر ممکن می شود. (بودریلارد، 1983، ص. 41).

مفاهیم شبیه سازی و مانسته، ممکن است برای ایجاد یک بحث بازتابنده ریشه ای در زمینه محیط زیست و بوم شناسی بکار رود که بحث های دنیوی و علمی عادی ما را مختل می سازد که طبیعت را به صورت یک طبیعت واقعی، ویژگی کلی این دنیا درک می نماید. مفاهیم شبیه سازی و مانسته، ما را به بررسی منشا، حفظ و بازتولید طبیعی می کشاند (پولنر، 1991، ص. 377) و مشاهده کننده علمی و خودمان را در چارچوب محیط های شبیه سازی شده مفهوم سازی می نماید. اینجا، بینش های مشروط برای استفاده از شبیه سازی و مانسته را به صورت مفاهیمی ارائه می دهیم که ممکن است برای بررسی و مفهوم سازی مجدد طبیعت و بوم شناسی از یک چشم انداز بازتابنده ریشه ای، مجددا مفهوم سازی نماید. اینجا، هدف، نشان دادن، امکانات است. کاربردهای وسیع تر این مفاهیم، بخشی از دستور جلسه آینده برای مطالعات محیطی پست مدرن را تشکیل می دهد.

ادبیات بوم شناسی

علم و ادبیات علمی، طبیعت را به اکوسیستم ها تبدیل می کند -یک سیستم تعاملی بین موجودات زنده و بوم (ایوانز، 1969، ص. 56). مفهوم اکوسیستم، ساختار و عاملیت اکوسیستم ها را در بر می گیرد (آدام، 1963، 1969) و از یک تمرکز سیستم ها استفاده می نماید (ون داین، 1969) و به سیکل ها و دینامیک اکوسیستم کنترل کننده پارامترها می پردازد. لذا، اکوسیستم، مفهومی برای دیدن ویژگی های خاص  دنیاست و بوم شناسی، شاخه ای از علم است که از مفهوم اکوسیستم ها (باچهولز، 1993؛ کاکس، 1969؛ هوول، 1994؛ اُدام، 1963، 1969) به عنوان یک شیوه دیدن دنیای طبیعی استفاده می نماید. مفهوم اکوسیستم، یک تصور درجه اول یا ساختگی از طبیعت است یک بازنمایی ناقص. مفهوم به عنوان بازنمایی با موجودات زنده واقعی و بوم ها فرق دارد؛ از اینرو، اکوسیستم، یک مانسته سطح اول محسوب می گردد: یک تصور ایجاد شده بر واقعیت (طبیعت) که تفاوت با واقعیت، حفظ می شود (ون داین، 1969). به طور خاص، این مانسته طبیعی، به دقت به عنوان علامت مد نظر برای نشان دادن طبیعت، پدید می آید (بودریلارد، 1983، ص. 88-87).

مفهوم اکوسیستم ها، طبیعت را به صورت تجمیع سیستم های تشکیل شده توسط دینامیک سیستم ها، نشان می دهد که می تواند به لحاظ ریاضی، آماری و نموداری، نمایش داده شود. به طور مشابه، مدل های مفهومی محیط سازمانی در نظریه سازمان مثلا به عنوان مجموعه ای از بخش ها (دافت، 1995)- تصاویر و مانسته درجه اول محسوب می شوند، یعنی، بازنمایی های ناقص یا تقلیدهایی از محیط زیست.

مدل های اکوسیستم ها، از یک تصور سطح دوم تشکیل می شود، به عنوان مثال، مدل های انتقال انرژی در بین زیر سیستم ها. لذا، مدل های اکوسیستم ها، واقعیت را ساده می کنند و آن را می پوشانند یا منحرف می سازند؛ فقط شامل تعداد محدودی از ویژگی های ممکن می شوند. یعنی، تمایلی برای مدل های اکوسیستم وجود دارد که به صورت مادی در بیایند به گونه ای که از "توصیفات صحیح" دنیای طبیعی تشکیل شوند و در چنین مواردی، مدل های علمی و بازنمایی های طبیعت، از اکوسیستم تشکیل می شود. مدل های علمی اکوسیستم تولید شده از استدلال علمی و ریاضی، به این ترتیب، مانسته علمی درجه دوم محسوب می شود زیرا اکوسیستم به عنوان یک پدیده علمی قابل کشف به تکنیک های فعالیت و مشاهده به عنوان اصولی برای وجود خود، وابسته است. این مساله به طور مفهومی از طریق تعریف اکوسیستم ها نشان داده می شود. یک اکوسیستم می تواند در جایی کشف شود که طبیعت "اتحاد قابل تشخیص" هم در کارکرد و هم ساختار" را نشان دهد (ادام، 1963، ص. 11). اکوسیستم به این ترتیب، تنها از طریق شواهد این "اتحاد قابل تشخیص" قابل رویت است و این اتحاد، خود، تنها از طریق تکنیک ها و مفاهیم علمی، قابل رویت است. به عنوان مثال، مقایسه یک تالاب با یک اکوسیستم خاکی ساده، روابط ناشناخته دیگری را بین ساختار و کارکرد در اکوسیستم ها آشکار می سازد (ادام، 1963، ص. 15). این مقایسه، مستلزم "ابزارهای" علمی است همانند مقیاس های بکار رفته برای سنجش زیست توده و تنفس سنج های حشره (عکس ابزارها را مشاهده نمایید، ادام، 1963، ص. 16). لذا، ویژگی های اکوسیستم و اتحادهای قابل شناسایی در محیط واقعی، - اکنون از نظر علمی به صورت اکوسیستم ها، بازتشکیل شده اند- ویژگی های قابل رویت بوم شناسی هستند زمانیکه و چنانچه ابزارهای علمی بتوانند برای کشف آنها (از نظر ساخت و تولید اجتماعی) بکار روند. لذا، واقعیات و اکوسیستم های بوم شناسی به خودی خود، مستلزم مدل های علمی برای تولیدشان هستند. مدل های علمی، مورد اشاره، مبتنی و تشکیل شده از پدیده های قابل تولید مجدد هستند. دیگر هیچ گونه طبیعت واقعی وجود ندارد؛ بلکه، اکوسیستم ها، برای طبیعت، جابجا و جایگزین می شوند. به طور مشابه، در تحلیل سازمانی، در کل، تمایل مدل ها و بازنمایی های محیطی وجود دارد که به اصولی برای سازماندهی تحقیقات مربوط به ویژگی های محیط و هم چنین اصولی برای اقدامات مدیریتی تبدیل می شود. این بازنمایی ها، با ساده سازی، نشان گذاری های بخش های ویژه، محیط ها را منحرف کرده یا از شکل می اندازد که به موجب آن، یک تصور غلط- مدل- را برای برخی از بازنمایی های مستقیم یا واقعی تر محیط را جایگزین می نماید.

سطوح سوم و چهار تصورات، نبود واقعیت را مشخص می سازد. مانسته، هیچ گونه شباهتی را با واقعیت تحمل نمی کند، یعنی، به یک مانسته حقیقی تبدیل می شود، مانسته مبتنی بر مدل های شبیه سازی. پیدایش مانسته محیطی صحیح یا درجه سوم، یک موضوع برای تحقیقات آینده محسوب می گردد، زیرا یک ویژگی پدید آمده برای پست مدرنیسم محسوب می شود. از اینرو، این نکات، مشروط هستند و برای پیشنهاد خطوط آتی ممکن پرس و جو، مد نظر قرار دارند.

جسمیت بخشی مدل ها در علمی روی می دهد که در آن، فرایندهای طبیعی، خود با مدل های ریاضی و سایر مدلهای این فرایندها، جایگزین می شوند. فرض می شود، فرایندهای طبیعی یا اکولوژیکی بر حسب پدیده های قابل نمایش مجدد از نظر ریاضیاتی، ترکیب شوند؛ از اینرو، ریاضیات، زبان طبیعت است. به عنوان مثال، در بحث های اولیه بوم شناسی، فرض می شد، طبیعت از "پدیده های جبری و تصادفی" تشکیل شود (ون داین، 1969، ص. 40). این فرایندهای ریاضی و آماری، به طور علمی به صورت فرضیات و متغیرهایی نمایش داده می شوند که به اشیاء پرس و جوی علمی تبدیل شوند. در حقیقت، واقعیت با رابطه "مشاهدات" مدل به جای مشاهدات فی نفسه نمایش داده می شود. لذا، بوم شناس، اغلب باید در روابط علت و معلول اساسی در سیستم خود، حدس بزند و حتی ممکن است مجبور باشد در زمینه متغیرهای اساسی، حدس بزند. آنگاه، این فرضیات را با مقایسه رفتار کیفی و کمّی دنیای واقعی با دنیای پیش بینی شده از مدل خود، محک می زند (ون داین، 1969،ص. 41).

در حقیقت، زمانیکه سنجش پارامترهای سیستم "بدون وقفه سیستم، غیر ممکن می شود، اختلال سیستم دنبال شده توسط سنجش ها، هم چنان ممکن است، بینش جدیدی را برای تعریف یک مدل، ارائه نماید" (ون داین، 1969، ص. 41).

لذا، واقعیت بوم شناسی، با علم و ریاضیات تنظیم مقیاس می شود به گونه ای که واقعیت علمی تنها در نظریه پردازی و  آزمایش دانش قابل تولید مجدد- وجود دارد و این واقعیت برای علم، درونزاد محسوب می شود و معادل دنیای واقعی خارجی برای علم، محسوب نمی شود. این مدل، طبیعت را به عنوان هدف پرس و جوی علمی، جایگزین می نماید، به عنوان نقطه ای که پرس و جو از آنجا آغاز می گردد و به عنوان اوج یا هدف پرس و جو. این اکوسیستم، به عنوان مدل دنیای طبیعی، به این ترتیب، به مانسته تبدیل می شود.

ادبیات طبیعت گرای مبتنی بر علم

مانسته سازی علم به عنوان مبنایی برای تفسیر طبیعت، یک موضوع مشترک در نگارش طبیعت گرایی مبتنی بر علم محسوب می شود، یک ژانر نگارش علوم طبیعی که توصیف دقیق به جای گونه ها و بوم هایشان را ارائه می دهد و در جستجوی تفسیر توصیفات بر حسب مفاهیم و نظریات علمی است. این ژانر، جایگزینی طبیعت از طریق نظریات علمی را اثبات می نماید. به عنوان مثال، بادخورک های سفید پوست، گونه های پرنده ای هستند که برای جفت گیری در هوا مشاهده شده است. مبنای رفتار جفتگیری شان، به گونه ای شرح داده می شود که از طریق فرایندهای فرض شده به لحاظ علمی، از تکامل تشکیل می شوند ، (آلکاک، 1985) به طور خاص، تمایل مبتنی بر نظریه بادخورکهای نر برای به حداکثر رساندن بهره تناسلی فرد و از اینرو، بالا بردن موفقیت تناسلی فردیشان است (آلکاک، 1985، ص. 26). نظریه تکاملی به این ترتیب، یک مبنای شبیه سازی شده را برای توضیح این واقعیات ارائه می دهد و این نظریه می تواند برای گسترش "یک فلسفه زیستی بکار رود که می تواند یک تحلیل همه موجودات زنده را اطلاع داده و هدایت نماید" (ص. 26).

این ژانر شامل چشم انداز انتقادی می شود که به شیوه ای میپردازد که مدل های علم می توانند، جسمیت پیدا کنند و آنگاه این مدل ها، تحلیل را پیش می برند. مثلا، مدل های علمی زیست شناسی حیات وحش و اکوسیستم ها، برای تعیین ویژگی های طبیعی پارک یلواستون و تضمین مداخلات در وضعیت زیستی فعلی مد نظر "برای احیاء" آن به یک وضعیت طبیعی تر، بکار رفته است. چون این وضعیت طبیعی می تواند فقط از نظر علمی شناخته شود، طبیعت احیا شده، مانسته طبیعت حقیقی است که از دیرباز، هم از طریق تغییر در دنیای طبیعی و هم مدل علمی، جایگزین شده است که اکنون مفاهیم طبیعت را هدایت می کند (چیز، 1987). بنابراین، پارک یلو استون، یک طبیعت اصلی را بر می انگیزاند که دیگر وجود ندارد.

ادبیات طبیعت گرا

ادبیات طبیعت گرا، ممکن است از نگارش علمی و از نگارش طبیعت مبتنی بر علم متمایز باشد. ادبیات طبیعت گرا، به طور کلی، در جستجوی توصیف ویژگی های طبیعت بدون مطالبه ضروری مفاهیم و فرایندهای علمی برای توضیح ویژگی های مشاهده شده طبیعت است. ضرورتا، این ژانر نگارش طبیعت گرایی، از لحن مولف برای نمایش چشم اندازها و جهان بینی های گونه های طبیعی و اشکال زمین استفاده می کند. اینجا از نگارش طبیعت گرا توسط ژوزف وود کراچ (1951) برای نمایش این ژانر استفاده می کنم. کراچ، به عنوان یکی از نویسندگان طبیعت گرای امریکایی مدرنیستی برتر قلمداد می شد، بیابان را در نوشته های خود مورد بررسی قرار داد. گفت، برای "گوش کردن به" صداهای طبیعت، در بیابان زندگی است بود (ص. 5). پس از 12 سال زندگی در بیابان، پی برد، "هنوز، نمی داند، این نوع زمین، چیست، همراه با گیاهان و حیواناتی که بیگانگی شان را عادی می پندارد، سعی داشته اند با من حرف بزنند" (ص. 9).

کراچ (1951)، به لحاظ استعاری، درک می کند، حیات وحش، با او سخن می گوید: "خوب است، فکر می کنم، دونده جاده، باید با من در ابتدا، احوالپرسی کند" (ص. 15)، همانطور که بیابان خودش این کار انجام می دهد: " به نظر می رسد، بیابان بگوید، مرا دوست بدارید یا از من بیزار باشید" (ص. 20). کراچ محدودیت های بازتابنده گونه های ما را مورد بحث قرار می دهد که احتمالا، فراموش می کند "مخلوقات دیگری در دنیا" علاوه بر من، وجود دارد (ص. 39). طبیعت، در این گزارشات یا متون، مانسته است زیرا اصوات طبیعت در متون طبیعت گرا، بازنمایی های طبیعت انسان هستند: طبیعت،از واژه ها و آواهای انسانی سخن نمی گوید. این آواها، شبیه سازی های انسانی طبیعت است که طبیعت را به صورت "نوع دیگر" برای جامعه تولید می نماید.

تبدیل پدیده های طبیعی به مانسته هم چنین در متون طبیعت گرایی، مورد بررسی قرار می گیرند. مثلا،  کراچ (1951) شماری از بچه وزغ های پا پهن را از یک گودال آب روغنی نجات داد تا آنها را مورد مطالعه قرار دهد (ص. 119-101). موضوعات طبیعی، از طریق این فرایند، مصنوعی شدند، که در یک بوم مصنوعی زندگی می کنند و به طور غیر طبیعی، به خاطر آب و غذای فراوان بزرگ می شود. تنها در این بوم غیر طبیعی است که ابعاد طبیعی وزغ می تواند مشاهده شود، در طبیعت، وزغ، مشاهده نمی شود، یافتنش دشوار است و به خوبی، به هیچ عنوان درک نمی شود.

کراچ (1951)، به طور بازتابنده ای از محدودیت های دانش علمی، خود آگاه است و توصیفات علمی بیابان را مورد انتقاد قرار می دهد که گرچه به طور بسیار ناقصی کشف شده اند" اما نسبت به واقعیات تجربه مستقیم برتری دارند: "چرا یکی از این دنیاها باید نسبت به دیگری، واقعی تر خوانده شود؛ چرا، به طور ویژه، باید یکی از مواردی باشد که می تواند دارای حداقل تجربه (علم) باشد که واقعی ترین خوانده می شود؟" (ص. 130). کراچ (1951)، یک دیدگاه کثرت گرایانه از واقعیات را اثبات می کند زیرا هر تلاشی برای گریز از کثرت گرایی، "در انکاری تمام می شود که یک واقعیت یا دیگری، واقعی است" (ص. 131).

طبیعت به گونه ارزیابی شده توسط کراچ و سایر طبیعت گراها، مانسته است. اولا، نگارش، به خودی خود دال بر این مساله است که آواهای ظاهر شده، شبیه سازی ها یا مانسته های درجه اول هستند: آنها بازنمایی ها یا کپی های جعلی طبیعت هستند که تفاوت شان با طبیعت را حفظ می نمایند. طبیعت گرا، توصیفات متنی ویژگی ها و آواهای طبیعت را تولید می کند و این توصیفات متنی، المثنی های ناقص طبیعت هستند. ثانیا، طبیعت، از طریق این متن سازی، از یک واقعیت خارج از آنجا به توصیفات متنی و بازنمایی های گرافیکی تبدیل می گردد (مثلا نقاشی ها) که ممکن است به طور انبوه تولید و کپی شوند. اکنون طبیعت در مانسته درجه دوم قرار می گیرد، بازتولید متنی تولید انبوه شده و کپی شده طبیعت. به علاوه، کراچ (1951)، صریحا، متذکر می شود، چطور این طبیعت، مانسته می شود، به طور خاص زمانیکه به لحاظ علمی با تبدیل اشیائش به کپی ها یا المثنی های غیر واقعی مورد بررسی قرار می گیرد. مثلا، متذکر می شود، علم، "مرگ شناسی" را مطالعه می کند و نه زیست شناسی را که "نه با مشاهده برخی مخلوقات زنده... بلکه با کالبد شکافی یک گونه حفظ شده" شروع می شود (ص. 109). این گونه های اشباع شده فرمالدئیدی مرده بکار رفته در آموزش زیست شناسی، در مقیاس کلان با تصوری از مطابقت، به طور انبوه "تولید" می شود. طبیعت در درجه سوم در علم، مانسته می شود زمانیکه مطالعه قورباغه های زنده در طبیعت، به مطالعه معکوس قورباغه های مرده در کتابخانه ها، دگردیسی پیدا می کند (کراچ، 1951، ص. 106). یعنی، قورباغه مرده ای که کالبدشکافی های دانشجوی زیست شناسی مقدماتی، تقلیدی از قورباغه زنده است و آن را جابجا می کند زیرا، زیست شناسی قورباغه مرده است که علم آن را مشاهده کرده و به حالت اول بر می گرداند. ما درباره قورباغه زنده یا وزغ پا پهن، دانش کمی داریم. چه می خورد؟ چه مدت، در شن، مدفون می ماند؟ "در مورد این سوالات، کتب، سکوت خود را با جوی از نداشتن فضا، برای مطرح نمودن این نوع مسائل، در بر می گیرند." (کراچ، ص.104).

این فصل، سه ژانر نمایش های مدرنیستی دنیای طبیعی را مورد بررسی قرار داده است نگارش علم، نگارش طبیعت گرایی مبتنی بر علم و ادبیات طبیعت گرا. من بحث کرده ام، چطور بازتابندگی و بازتاب ممکن است برای پرداختن به مفهوم و وضعیت هستی شناسی طبیعت، محیط و بوم شناسی در این ادبیات بکار رود. به طور خاص، من بحث کرده ام، چطور می توان از مفاهیم شبیه سازی و مانسته برای توسعه یک دیدگاه کاملا پست مدرن تر محیط های سازمانی، استفاده نماید. درک طبیعت و بوم شناسی به عنوان مانسته، به ما اجازه می دهد، زمین جدید را شناسایی نماید (پولنر، 1991) که از واقعیت مفاهیم سنتی محیط سازمانی، فراتر می رود. اینجا، زمین جدید به دنیای طبیعی درک شده به صورت درجات و ترقی های مانسته بوم شناسی اشاره می کند. با ارزیابی آنها به عنوان شبیه سازی، ما مجبور می شویم، فرضیات اساسی در زمینه واقعیت طبیعت، بوم شناسی و محیط طبیعی را زیر سوال ببریم و ارزیابی کنیم چطور این فرضیات، شیوه هایی را شکل می دهد که طبیعت، بوم شناسی و محیط هایی را شکل می دهد که ویژگی های واقعیت قابل دستیابی انسانی مربوط به تحلیل سازمانی را ایجاد می نماید.

با فرض اینکه "آخر الزمان"   اکنون "مُهر" انسانی را به عهده می گیرد (بوچهولز، 1993، ص. 20)، ممکن است اثبات کنند، طبیعت واقعی وجود ندارد که بر حسب پدیده های تحت تاثیر فعالیت های انسانی باقی می ماند. نسبتا، محیط طبیعی همانطور که اکنون ما آن را به صورت مانسته درک می کنیم (بودریلارد، 1983): بازنمایی از یک محیط طبیعی حقیقی است که به طریقی از ما می گریزد، دیدگاه یک واقعیت که محو شده است همانطور که ما جسارت را برای بررسی دقیق آن، گسترش داده ایم. لذا، دانش و بازنمایی های ما از محیط طبیعی- هم علمی و هم ادبی- بر حسب شبیه سازی ها تشکیل می شود: بازنمایی پدیده های فرضی خالص که برای آنها، اصلی وجود ندارد.

خلاصه و نتیجه گیری ها

نظریه  مدیریت و سازمان، بررسی وسیعی را به محیط ساخته شده سازمانها ارائه نموده اند. تلاش های اخیر برای تلفیق محیط زیست طبیعی یا بوم شناسی با نظریه سازمان بر ادراک مثبت گرای علم تکیه دارد، نظریه سیستم ها را بکار می گیرد و از اینرو، از بازتاب علمی برای کشف و وارد کردن متغیرهای علوم طبیعی به مدل های تحلیلی متغیر نظریه مدیریت و سازمان استفاده می کند. لذا، بازتاب علمی در زمینه محیط زیست، ویژگی های بررسی نشده یا به اشتباه تفسیر شده دنیای طبیعی را مورد بررسی قرار می دهد که به خودی خود، به عنوان یک واقعیت غیر بازتابنده مسلم فرض می شود. بازتاب، جای خالی در چارچوب های پذیرفته شده عمومی را آشکار می سازد و به چیزی اشاره دارد که به جزئیات نیاز دارد. با این حال، بازتابندگی، نظریه پردازی یا تحلیل برای بالاتر بودن خود را میسر نمی سازد و بازتابندگی، برای چنین برتری لازم است.

بازتابندگی درونزاد با محدودیت های بازتاب آغاز می شود و بر ساخت اجتماعی واقعیات علمی، تمرکز دارد (نور- ستینا، 1981). محیط را با ارائه بینش ها به انتخاب ها و گزینه های محیطی، از جسمیت خارج می کنند که حامیان در تشکیل ویژگی های یک دنیای ذاتا اجتماعی را می سازد. ساخت های افتراقی را آشکار می سازد و اینکه چطور تولید موقعیتی دانش محیط زیست، به نوبه خود، محیط زیست را به صورت یک ویژگی فضاهای اجتماعی تولید می کند. بازتابندگی ریشه ای در صدد برتری یافتن از حدود بازتاب و بازتابندگی درونزاد با پرداختن به حدود عینی دانش انسانی است. یعنی، بازتابندگی درونزاد، بیانگر احتمالات برای محیط های دیگر است، بازتابندگی ریشه ای در صدد، نشان دادن حدود برای درک یک دنیای ترکیب شده از محیط هاست، یعنی، جایگزین ها برای محیط ها. فرضیات پایه متضمن هم جهان بینی های علمی و هم ادبی محیط ها و حتی، امکان و مفاهیم علم و ادبیات، به صورت راه های درک دنیاها را زیر سوال می برد. بنابراین، شبیه سازی و مانسته، به صورت مفاهیمی ارائه شد که می تواند به تدوین مجدد یا مفهوم سازی مجدد محیط در شرایط بازتابی ریشه ای به عنوان مبنایی برای یک چشم انداز مدیریت پست مدرن در زمینه طبیعت و بوم شناسی کمک کند. از این دیدگاه، طبیعت، محیط زیست و بوم شناسی، به طور ریشه ای، از جسمیت خارج می شود، آنگاه، به صورت تصاویر یا نسخه هایی از طبیعت بار دیگر درک می شود که جایگزین خود طبیعت می شود. ماوراء مانسته، چیز دیگری نمی ماند.

چندین استنباط از این دیدگاه وجود دارد. اولا، با دیدن طبیعت و بوم شناسی به عنوان ساخت های اجتماعی مانسته، شخص باید از فرصت برای ساخت و بازسازی انواع بسیار بیشتری از تصاویر طبیعت آگاه باشد تا موردی باشد که طبیعت از واقعیات مستقل از انسان ها تشکیل شود. یعنی، بازتابندگی، آگاهی را ارائه می دهد که انسان ها دارای آزادی عمل قابل توجهی در خلق "واقعیات طبیعت" هستند و از اینرو، مسئولیت بیشتری برای طبیعت و بی حرمتی به آن دارند- نسبت به اینکه اگر طبیعت در واقعیت، طبیعی بود، یعنی مستقل از انسان ها بود. ثانیا، دیدگاه پست مدرن، بازتاب و علم مثبت گرا را به صورت پدیده هایی تلفیق می کند که تحلیل می شوند تا منابع یا متغیرهای نظری ضمنی که به نظریه مدیریت افزوده می شود. از اینرو،  طبیعت و بوم شناسی برای نظریه مدیریت، درونزاد می شود و با تحلیل از یک چشم انداز پست مدرن، مواجه می شود. در مقابل، یک دیدگاه مثبت گرا، طبیعت را به عنوان مجموعه ای از منابع واقعی بکار می گیرد، در تفکر مدیریتی شرح داده نمی شود. ثالثا، این فصل، اثبات می کند، گرچه علم بوم شناسی، یک مبنای مفید برای راه اندازی یک حوزه مطالعاتی در زمینه سازمان ها و محیط طبیعی است، اما یک مبنای ناقص یا ناتمام است که باید با مطالعات فرهنگی طبیعت، تکمیل شود. به علاوه، تاکنون، بوم شناسی، نظریه سیستم سیستم هاست، یک نظریه پست مدرن محیطهایی که می توانند به نظریه سازمانی اجتماعی محدودیت های سیستم ها و نظریات تبدیل شوند.

به طور خلاصه، بازتاب ادبی و علمی در زمینه محیط زیست، در صدد بررسی کامل تر زمین یا قلمروی طبیعت است که با دانش موجود محدود می شود، یعنی، مجهولها را بررسی کرده و معلوم می سازد. بازتابندگی درونزاد، درصدد ایجاد مشکل برای حدود این دانش طبیعت یا بوم شناسی است و در جستجوی نقشه های جدید یا جایگزین این نوع زمین است، یعنی درک مرزهای معلوم. بازتابندگی ریشه ای پست مدرن در صدد بالا بردن این زمین است تا مجهول ها را بررسی کرده و حدودش را ایجاد نماید- فضاهایی که ندانسته ها از آنجا آغاز می شوند.

در نتیجه گیری، بودریلارد (1986)، نظرات اجمالی یک ترسیم بازتابی ریشه ای یا کاملا پست مدرن تر از این نوع زمین محیط های طبیعی را ارائه می دهد. صریحا، مفاهیم شبیه سازی و مانسته برای بررسی رویارویی های انسان با طبیعت و قرارگیری این تجربه به عنوان مانسته  استفاده می کند. تحلیلش به ما اجازه می دهد، حدود علائم انسانی را به یک نظر بنگرد و یک آگاهی از علائم غیر انسانی برتر را گسترش می دهد که فراتر از "آگاهی علائمی قرار می گیرد که از مدت ها قبل از پیدایش بشر نشات می گیرد... بین انبوه عظیم علائم- کلا در اصل بشر از هیچ اهمیتی برخوردار نخواهد بود" (ص. Xx). وراء علائم انسانی، فقط علائم طبیعی وجود دارند که خودشان را فراتر از هیچ بودن نشان می دهند. بیابان علائم طبیعی، به این ترتیب، به انتقاد فرهنگ تبدیل می شود (بودریلارد، 1986، ص. 5). آنگاه شاید، بازتابندگی محیطی ریشه ای به ما یک درس ساده را بیاموزد. به عنوان یک گونه، باید یاد بگیریم، در بیابان زندگی کنیم و سازمان هایی را توسعه دهیم که در یک بوم از علائم وابسته به تحولات عظیم، رونق می یابند.

نکته

  1. این مساله با هستی شناسی های مثبت گرای برون گرا در تضاد است که یک دنیای واقعی را فرض می کند که در آنجا، تفاسیر افتراقی به خاطر تفاسیر و شیوه های استدلال "معیوب" پدید می آیند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی