سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری؛ دریافت مقاله آماده ترجمه شده؛ مقالات انگلیسی ISI معتبر و جدید

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت و حسابداری؛ دریافت مقاله آماده ترجمه شده؛ مقالات انگلیسی ISI معتبر و جدید

در این وبلاگ، جدیدترین مطالب و مقالات مربوط به رشته مدیریت و حسابداری قرار داده خواهد شد

خاستگاه های تفکر مدیریتی، باستانی هستند. در واقع، بسیار از مفهوم عقلانیت قدیمی تر هستند. قدیمی ترین شواهد تفکر مدیریتی به صورت مکتوب، خود نوشتن است. حدود 5000 سال قبل، سومریها، دست خط (میخی) را برای مدیریت نخستین شهرهای در حال توسعه، گسترش دادند. این جوامع شهری، مسائل مدیریتی را خلق نمودند که در جوامع قبیله ای کوچک با آنها برخورد نشده بود، همانند ثبت منظم مالیات بر فعالیت اجتماعی و اقتصادی. دست خط، متولی را قادر ساخت، امور پیچیده و دراز مدت را نظارت نماید. به تدریج، استفاده های دیگری برای دست خط پدید آمدند، همانند شیپور زدن به افتخار پادشاه. در میان آثار باستانی دست خط، قدیمی ترین شواهد نظرات در زمینه مدیریت به چشم می خورد. ممکن است÷ یک دسته در حال تکامل دیده شود که به مدیریت، حکومت و یا رهبری می پردازند: ادبیات آموزش. بدون تردید، در اصل به رفتار مورد نیاز برای یک مدیر، متولی و یا رهبر عاقل می پردازد.

 

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت

 

قدیمی ترین متن کاملا حفظ شده، آموزش پت هوتپ است. از تاریخ حدود 2700 قبل از میلاد، به طور فرضی، توسط وزیر پادشاه ایسیز (ژورج، 1972، ص. 5) نوشته شده است. از نظر آماری، شبیه به توصیه شاعرانه از پدر به پسر است. برای قرن های متمادی÷ این متن در مدارس کتابی برای آموزش کارمندان دفتری و متولیان آینده، بکار می رفت. این کتاب درسی، یک دستورالعمل رفتاری نسبت به فرادستان، هم ترازان و فرودستان را مشخص می کند. لطف را با فروتنی ترکیب می کند و با عملی بودن، ایده آل می شود. به عنوان مثال: "چنانچه شما یک رهبر باشید، به عنوان رهبری که سلوک توده مدرم را هدایت می کند، همیشه سعی کنید، بخشنده باشید، این سلوک خودتان است که ممکن است، بدون نقص باشد" (گان، 1906، ص. 43). متون مشابه زیادی، در طول زمان، پدید آمده اند. هر یک، دسته آموزش را ادامه دادند. مثلا، 13 قرن بعد، یک متن به فرعون- هرمب نسبت داده شد (که در سلسله نهم بین سالهای 1200- 1345 قبل از میلاد، حکمفرما بود) که بیانگر این مساله است:

من در ثبت روزانه کاخ، مقررات را در مقابل آنها (وزرا) قرار می دادم... آنها را در مسیر زندگی هدایت می نمودم، آنها را به حقیقت هدایت می کنم، به آنها آموزش می دهم، بگویند: ... پاداش های دیگری را دریافت نکنید... آنگاه چطور آنها مثل شما دیگران را قضاوت خواهند کرد، در حالیکه یک نفر بین شما هست که جرمی را در برابر عدالت مرتکب می شود؟ (بردفورد ولز، 1949، ص. 31).

مشخص شده است، "آموزش های" بسیار زیاد دیگری که از نظر شکل مشابه هستند، در طول قرن ها مورد استفاده قرار گرفته اند. معمولا، یک شخص خاص را خطاب قرار می دهند (عموما پسر برخی از متولیان یا پادشاهان مهم) و بر رهبری مناسب تمرکز دارد که از طریق کاربرد نمونه هایی برای نحوه حکومت کردن نشان داده می شود. این رسالات به طور وسیعی، نسخه برداری شده اند و برای آموزش همه افراد درگیر در مدیریت شهرها، استان ها، ایالت ها یا املاک بکار رفته اند. با پرداختن به قوانین، مقررات، سلوک و دستورالعمل های عملی (یعنی تعهد، علاقه و توانایی برای کسب آنها)، این متون هم چنین به عنوان ساختار آموزشی برای کسانی محسوب می شود که قصد دارند در خدمت عمومی وارد شوند. به طور مهمی، متون همیشه با ملاحظات اخلاقی در زمینه آداب و فقط رفتار انتشار می یابند و بهترین شیوه برای حکومت و اداره را نشان می دهد.

ص 4

عقل کل: ریشه های یونانی عقلانیت

مفهوم عقلانیت، ریشه در فلسفه یونانی دارد. واژه یونانی بکار رفته، عقل کل بود، اصولی که از سوی رومانی ها به صورت نسبت پذیرفته شده بود و به مفهوم انگلیسی عقلانیت منتقل شد. از آنجاییکه فلاسفه یونانی، با ایده تفکر عقلانی دست به گریبان شده بود، عقل کل با افسانه فرق داشت زیرا به معنی درک واقعیت بود (بانر، 1980، ص. 491). در این زمینه، ایده فلسفه، به صورت جستجوی نهایی برای عقلانیت پدید آمد. (گادامر، 1979، ص. 3).

مفهوم عقل کل، قلمروی معنایی وسیعی را در بر می گیرد: استدلال، برهان، محاسبه، تناسب، اصالت وجود هستی و عدالت. به عنوان نمونه، هراکلیتوس (در حدود 500 سال پیش از میلاد)، از عقل کل برای اشاره به ایده های انسانی در مورد جهان، برای ساختار عقلانی این جهان و برای خاستگاه این ساختار استفاده نمود. پارمنیدس (در حدود 480 سال قبل از میلاد) مفهوم عقل کل را به قوه ناطقه ربط داد و به موجب آن، این مفهوم برای فرایند استدلال، محدود می شود. افلاطون (در حدود 400 قبل از میلاد) از عقل کل برای اشاره به یک واقعیت جهانی غیر قابل تغییر استفاده می نمود که انسان ها می توانند فقط از طریق تعمق بیاموزند. ارسطو (حدود 330 سال پیش از میلاد)، ایده عقل کل را به عنوان یک توصیف از انسان ها به عنوان "حیوانات عاقل" مطرح می نماید. ترجمه " مردم زون" ارسطو به "حیوان عاقل"، با این وجود، مفهوم پیچیده خود÷ برای عقل کل را استتار می کند. احتمالا به صورت "یک موجود زنده قادر به سخن گفتن" بهتر ترجمه می شود (آرنت، 1958، ص. 27). برای ارسطو، عبارت عقل کل÷ به قلمروی یک گیتی منظم و معقول اشاره دارد. در نتیجه، زندگی طبق عقل کل، به معنی اخلاقی بودن تاحد قابل تایید بودن است. در این زمینه، عقل کل به حقیقت اشاره دارد، چه اخلاقی چه شناختی.

به طرز مهمی، یک عقیده عقل کل واحد در فلسفه یونان وجود ندارد. این عبارت به طور کلی برای اشاره به ساختار جهان بکار می رود، هم چنین تفکر و فعالیت انسانی. یا به بیان متفاوت، به عنوان یک اصل کیهانی، عقل کل، برای تفکر انسانی قابل کاربرد است. مفهوم ضمنی اش اینطور است که تنها انسانها قادر هستند، عقل کل را بشناسند و طبق آن زندگی کنند. لذا، عقل کل می تواند فقط همواره از طریق تعمق÷ شناخته شود، نه با محاسبه دنیای همواره متغیر شرایط مادی. در نتیجه گیری، مفهوم یونانی عقل کل، به سادگی به دانش انسانی اشاره نمی کند. بلکه، دارای یک مفهوم بسیار وسیع تر است: برای یونانیان باستان، اخلاقی بودن و معقول بودن، به هم وابسته است.

کیش عقل گرایی: از روشنگری به مثبت گرایی

مفهوم یونانی عقل کل و ماهیت متافیزیکی ذاتی، حداقل تا دوران رنسانس دست نخورده باقی ماند. هم در دوران های رومن و هم وسطی، عقل کل، به تفکر مذهبی وابسته شد. لذا، مفهوم مشترک عقل کل، با فاهمه خدا در الهیات مسیحی شناسایی شد. به بیان کلی تر، زمانیکه به لاتین آورده شد، مفهوم نسبت، یک مفهوم بسیار محدودتر را بدست می آورد، از همه مهم تر، معانی ضمنی زبان و قوه ناطقه خود را از دست می دهد. به طور مشابه، در طول دوره قرون وسطی، ایده ای است که انسان ها می توانند همواره در یک درجه بسیار محدود تا پهنای کامل فاهمه الهی خداوند شرکت کنند.

در عصر مدرن، شروع با رنسانس قرن شانزدهم، مفهوم عقلانیت تغییر کرد. از فاهمه خداپرستانه، عقلانیت دیگر به فعالیت الهی اشاره نمی کند بلکه به فعالیت یک انسان خود مختار، خود پیشرو اشاره دارد. ایده عقلانیت، به حاصل منطق انسانی، مربوط می شود. اما، برخلاف مفهوم یونانی باستانی پذیرش منفعل از طریق تعمق، عقلانیت، در یک نقش فعال، قلمداد شده است. ضرورتا، عقلانیت، به صورت یک قوه ذهنی انسانی برای غلبه بر محدودیت محدود کننده اختیار و سنت قلمداد شده است. در کار بیکن (1626- 1561) و دسکارتز (1650- 1596)، بدیهی است. بنابراین، در مقابل فرضیه مقدم "نحوه شرکت در الهیات"، منطق به این مساله وابسته می شود که چطور بشریت می تواند طبیعت و جامعه را کنترل نماید" (باهر و ایرلیتز، 1976). از امثال بیکن "دانش، قدرت است". بدیهی است، منطق به روش، بویژه روش علمی، وابسته شد. در این زمینه، عقل گرایی، به عنوان افراطی ترین حکم این توسعه، محسوب می شود. مکتب "عقل گرایی" تفکر÷ ادعا کرد، همه دانش نهایتا بر اساس منطق و منطق به تنهایی است. لذا، فلاسفه روشنفکری نه تنها، مفهوم جدیدی به عقلانیت بخشیده اند بلکه آن را با اعتبار اجتماعی قابل توجهی ارائه نموده اند: جامعه می تواند با بکارگیری منطق (علمی) بهبود یابد. آنها نه تنها، درک مدرن غالب عقلانیت را تعریف می کنند، بلکه واقعا یک نزاع صریح برای سازمان دهی عقلی زندگی اجتماعی روزانه را تحریک می کنند.

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت

گرچه در نگاه اول، اتصال بین عقلانیت و اخلاقیات، بدون تغیر باقی می ماند، یک تغییر شکل مهم واقعا روی داد. به جای اتصال اخلاقی و وجدانی قوی اولیه، از آنجاییکه علم، بدون ارزش فرض می شد، عقلانیت اکنون، به مفهوم سودمندی به عنوان یک شاخص ارزش، وابسته شد. در یک شرایط غیر اخلاقی بودن، سودمندی به خودی خود، هیچ کارکرد هنجاری محسوب نمی شود. لذا، آنچه خوب است یا بد، به عقلانیت درک شده یک عمل وابسته است. این مرحله، یک مرحله بسیار مهم محسوب می شود. جاییکه عقلانیت یا اجدادش، یک جایگاه اخلاقی را فرض نموده بودند (چه در رابطه با تعمق÷ همانطور که توسط یونانیان باستان دیده شده است چه در الهیات به گونه ای که رومنی ها و قرون وسطایی ها اعتقاد داشتند).

ص7

دومقولگی وبر و باور پاپر

رابطه مثبت گرایانه عقلانیت با روش علمی راهی را برای یک تقسیم عقلانیت گشود که با ایده سنتی تناسب دارد: تمایز بین رفتار ارزش گرا و هدف گرا. در چشم انداز مثبت گرا، توجه به قضاوت های ارزش، (چه اخلاقیات÷ چه زیبایی شناسی) به صورت عقلانی بودن÷ غیر قابل درک است. این مساله به خاطر محدودیت رفتار عقلی به طور انحصاری÷ به عمل گرایی نسبت به تامین سودمندی است. فرضیه مقدم حامی "معقول"، سودمندی، عموما از یک چشم انداز اقتصادی با آن برخورد می شود (حتی در نظریه ارزش یا ارزش شناسی). نتیجه این است که معیارها برای عقلانیت، به نشانه های اقتصادی بازده و اثربخشی تبدیل می شوند.

وبر (1920- 1864) یکی از نخستین کسانی است که این پیشرفت را ذکر می کند. او پیشرفت جامعه غربی را بر حسب توجیه عقلی مضاعف÷ پیشنهاد داد که در زمینه جهت گیری در حال رشد به سوی مشاوره های هدف گرای منطقی است. از این دیدگاه، وبر اثبات کرد، جامعه غربی، به یک سازمان کلا عقلانی بنا شده به شکل کارکردی خود، یعنی دیوان سالاری، تبدیل شده است. برخلاف مثبت گراها، وبر، پیگیری اصول عقلانی را به عنوان سرنوشت دوران ما قلمداد نمود. به شدت آگاه بود، اصول عقلانی هم چنین از بین رفتن معنا، آزادی و توانایی افراد برای کنترل زندگی های خودشان است.

متضمن تجزیه و تحلیل وبر، تمایز بین اقدام اجتماعی، عقلانی ارزش (wertrational) و عقلانی- هدف (zweckrational) است. عقلانیت ارزش به سوگیری عملکرد بخشی از ارزش ویژه خاستگاه اخلاقی، مذهبی و یا مانند آن، مربوط است. عقلانیت عملکرد، به تلاش برای عملکرد طبق این ارزش وابسته است، نه نتایج عملکرد (وبر، 1972، ص. 12). مثلا، پیگرد قانونی جنایتکاران جنگی بر اساس یک فرضیه مقدم دارای یک ارزش خاص در زمینه اخلاقیات، با وجود پیامد ایجاد مرگ های بیشتر، پیگیری می شود. از سوی دیگر، عقلانیت هدف، به معنی سوگیری نسبت به اهداف، وسایل و اثرات است. در این صورت، عقلانیت، یک عملکرد است که از همبخشی آن در کسب هدف ویژه، نه از اجرای یک عمل این چنینی، مشتق می شود. از چشم انداز عقلانیت هدف، عقلانیت ارزش، معمولا به صورت نامعقول ظاهر خواهد شد. با این وجود، در اهداف تحلیل نهایی، باز هم باید با ارجاع به ارزش های ویژه، محرز شود. وبر از این مساله آگاه است و بیانگر این مساله است که ممکن نیست÷ مرز سرسختی بین دو نوع عقلانیت وجود داشته باشد (وبر، 1972، ص. 13). حتی به این ترتیب و ممکن است به خاطر پیش زمینه اش در علم اقتصاد، وبر، رایج ترین دیدگاه را در تحلیل های خود بپذیرد و بنابراین تمایل دارد، مفهوم عملکرد عقل گرا را به هدف گرا محدود نماید. جز برای بحث خود در زمینه تمایز، ارتباط بین عقلانیت و قضاوت های ارزش در بقیه آثارش، مفقود به نظر می رسد یا در بهترین حالت، مبهم و ضمنی است. تمرکز تحلیل وبر نسبت به عقلانیت هدف بیانگر این مساله است که ترکیب هم سوگیری های اهداف و هم ارزش ها در بکارگیری عقلانیت، دشوار است. شاید، محبوبیت÷ محدود نمودن معنای عقلانیت را به عقلانیت هدف، بازتاب نماید.

ص9

نظریه انتقادی: در برابر یک بعدیت

در دهه های اخیر، مفاهیم اقتصاد، بازده و اثربخشی، به اقدامات غالب برای عملکرد منطقی در جامعه تبدیل شده است. بلندای سوگیری عقلی- هدف به معنی تثبیت در زمینه اهداف و کاهش عقلانیت به یک محاسبه نهایی- میانگین است. این مساله روندی که اهداف مد نظر ایجاد می شوند و اینکه توسط چه کسانی ایجاد می شوند و اینکه چه ارزشهایی زمینه آنهاست را پنهان می سازد. انتقاد از این رویکرد، برای کار موسوم به مکتب فرانفورتر یا تحلیلگران نظریه انتقادی، ضروری است. با شروع از کار وبر، یک موسس برجسته نظریه انتقادی، مانهایم (1947-1893)، در صدد ایجاد یک تمایز بین عقلانیت اساسی و کارکردی بود:

ما عمدتا یک عملکرد تفکر را اساسا معقول می پنداریم که بینش هوشمندانه نسبت به روابط بین رخدادها در یک موقعیت فرضی را آشکار می سازد. لذا، عمل هوشمندانه تفکر، خود، به صورت "اساسا عقلانی" توصیف خواهد شد (مانهایم، 1954، ص. 52) [5].

ارتباط با ارزش هایی که در اثر وبر وجود دارد، در اینجا، در بهترین شکل، غیر مستقیم به نظر می رسد. با توجه به مفهوم مانهایم در مورد عقلانیت "کارکردی"، مفهوم وبر در مورد عقلانیت هدف را بازتاب می کند که بیانگر این مساله است، عملکرد، نسبت به یک هدف از قبل تعریف شده، سوگیری دارد. یعنی، از یک رابطه کارکردی با برخی اهداف برخوردار است. از این دو، عقلانیت "قابل توجه" به صورت اهمیت اصلی قلمداد می شود زیرا ما را قادر می سازد اهدافی را قرار دهیم که در پرتو آنها، عقلانیت کارکردی، ممکن شود. طبق گفته مانهایم، جامعه و اقتصاد، با وجود اینکه تقریبا به طور انحصاری بر عقلانیت کارکردی  متمرکز هستند و عقلانیت کارکردی، به هیچ وجه، عقلانیت اساسی را افزایش نمی دهد" (مانهایم، 1954، ص. 58). به بیان دیگر، چنانچه، ما عقلانیت اساسی را دنبال نکنیم، بینش بهتری نسبت به واقعیت پیدا نخواهیم کرد و در نتیجه، ممکن نیست، بتوانیم خودمان را بهبود بخشیم.

به همین شیوه، هورکهایمر (1973- 1895) و آدورنو (69- 1903)، تسلط آنچه را عقلانیت "تخصصی" می نامند را رد می کند. مشاهده می کنند، یک سوگیری انحصاری نسبت به ابعاد تخصصی عملکرد معقول، ذهن گرایی و خود انگیختگی را سرکوب می کند (هورکهایمر و آدورنو، 1988). با تامل در مورد مثل بیکن÷ "دانش، قدرت است"، دانش تخصصی، همواره فقط بخشی از وسعت نظر این مساله است. طبق گفته مارکوس (1979- 1998)، عقلانیت "تخصصی" حتی، به "نامعقولی" می رسد تا آنجا که این "عقلانیت سرمایه داری"، مسائل بیشتری را از راه حل ها برای جامعه و محیط ایجاد می کند (مارکوس، 1968، ص. 113).

ص 10

نسبیت گرایی و نسبیت: از تناقض داخلی تا عدم پذیرش پست مدرن

این دیدگاه از سوی نظریه پردازان انتقادی مبنی بر اینکه مفهوم عقلانیت، نیاز دارد، گسترش یابد، ضرورتا، یک انتقاد گرایی جامع شناسی در زمینه بکارگیری عقلانیت است. با این وجود، به گفتمان اخیر در بحث فلسفی وسیعتر مربوط است. در عین حال، مولفانی هستند که هر گونه معنای کلی یا مثبت عقلانیت را رد می کنند. این مساله به سادگی به رد ادعای مثبت گرایانه ای نمی رسد که یک رویکرد عقلانی می تواند همه مشکلات را حل نماید. نفی "بیش عقلانیت" ("باور نامعقول به قدرت مطلق منطق" (الستر، 1990، ص.31) اینروزها، کاملا گسترده است). در این رویکرد، ظرفیت محدود قابلیت های عقلانی انسانی، عموما تصدیق می شود. این مساله به طور جدی، ایده عقلانیت را تضعیف می نماید؛ فقط بدین معنی است که ما همیشه می توانیم، معقول باشیم. در این زمینه، یک رویکرد نسبیت گرایی برای عقلانیت، پدید می آید. اما حداقل دو نتیجه متفاوت از نسبیت گرایی حاصل می گردد: تکذیب ایده عقلانیت متفقا یا کاهش مفهوم آن. در این بخش، انتقادگرایی های منجر به یک نسبیت گرایی فلسفی، مورد بحث قرار می گیرند؛ مساله تناقض داخلی نظریات عقلانیت؛ و تکذیب "پست مدرن" عقلانیت به عنوان یک مفهوم دارای معنای کلی.

تناقضات داخلی عقلانیت مدرنیستی

تحت فرضیه مقدم مدرنیسم، عقلانیت به عنوان یک مفهوم، نمی تواند دارای تناقضات باشد. لازم به ذکر است، گرچه، در زمینه عقلانیت÷ عدم قطعیت وجود دارد، سازگاری کلی وجود دارد که هر چیزی که به یک تناقض می رسد، نمی تواند، معقول باشد. تقاضا برای ثبات، یک معیار معقول قدیمی است؛ می تواند به عنوان مشخصه اصلی عقلانیت، قلمداد شود [7]. لذا، طبق معیارهای خودش، تناقضات داخلی این مفهوم، برای رسیدن به یک مبنای سالم برای عقلانیت، حل می شود. در هر صورت، اشاره به نابهنجاری ها یا ناسازگاری ها در نظریات عقلانیت ما، فقط به محدودیت بیشتر منجر می شود. اما بکارگیری معیارهای مختلف به یک درجه محتمل محدودیت÷ ممکن است به نتیجه گیری های متناقض منجر شود. این مساله، یک نگرش نسبیت گرایی را نسبت به احتمال و ارزش اجتماعی یک نظریه عقلانیت تحمیل می نماید. یک نمونه توسط سنزبری در ضمن یک شرح استدلالی از پارادوکس ها، ارائه می شود. با فرض راه کارهای استنباط شده از اصل عقلانی، "به حداکثر رساندن سودمندی مورد انتظار" با دستورالعمل های معیارهای تصمیم گیری عقلانی دیگر همانند "اصل سلطه گری" تناقض دارد [8]، از اینرو سنزبری÷ نتیجه گیری می کند، کاربردپذیری یک اصل عقلانی به شرایط بستگی دارد؛ "چیزی که انجامش، معقول است، باید متناسب با آنچه می دانیم، باشد" (سنزبری، 1995، ص.67).   

ص 11

نقد پست مدرنیست

یک انتقاد کاملا متفاوت از ایده عقلانیت، از کار اصطلاحا پست مدرنیستها نشات می گیرد. برای نمونه، لیوتارد، عنوان می کند، بحث عقلانیت، دچار کمبود هر گونه محتوایی است، برای زبان، نمی تواند، خارج از خود، گام بردارد (لیوتارد، 1979). از این مشاهده، حرف زدن راجع به واقعیت و عقلانیت بدون استفاده از زبان، غیر ممکن است، اثبات می کند، ممکن است هیچ مفهومی از عقلانیت وجود نداشته باشد که ویژه زبان نباشد. به طور مختصر، این ادعا که ممکن است÷ یک مفهوم کلی از عقلانیت وجود داشته باشد، بدین وسیله رد می شود. مفهوم اساسی نسبیت گرایی، به این خاطر مطرح می شود که کل دانش از طریق قوانین منشاء انسانی تشکیل می شود بویژه قوانین یک زبان مشخص می کند، چه چیزی واقعیت را تشکیل می دهد. به عنوان یک نتیجه، عقلانیت، به عنوان یک پدیده اجتماعی قلمداد می شود و به این ترتیب متناسب با یک گروه یا فرهنگ اجتماعی ویژه است.

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت

یک وضعیت حاصل اینطور است که افراد مشخص می کنند، چه چیزی "منطقی" هست یا نیست. این موقعیت، دو شیوه پرداختن به عقلانیت را آزاد می گذارد؛ یا هر مرجعی به عقلانیت به صورت خالی، قلمداد می شود یا باید به صورت ویژه گروه یا فرهنگی قلمداد شود (مثلا، عقلانیت علم، اقتصاد یا اینوئیت) این مورد در اثر مثلا رورتی، دریدا و لیوتارد به چشم می خورد. رورتی، این مفهوم را رد می کند که قضاوت در مورد هر باوری به طور عینی، امکانپذیر است؛ هیچ مبنای معرفت شناختی، هیچ نقطه انحراف متعالی وجود ندارد (رورتی، 1980). دریدا نتیجه گیری می کند، هیچ باوری، نسبت به هر باور دیگری، بنیادی تر نیست (ون پییرسن، 1995، صفحات 8-41). و لیوتارد عنوان می کند، عقلانیت علمی به عنوان معیار حقیقت خود، از اجماع همتایان خود برخوردار است و فراتر از آن نیست (لیوتارد، 1979). قصد ما اینجا، مخالفت با نسبیت گرایی نیست بلکه لازم به ذکر است یک وضعیت نسبیت گرایی، مسائل اساسی را مطرح می کند که شبیه به مثبت گراهایی است که در صدد جستجوی یک نظریه عقلانیت هستند. نتیجه گیری در مورد این مساله، محتمل تر به نظر می رسد که نسبیت گرایی، درست به اندازه مثبت گرایی، غیر قابل دفاع است. در یک جهان نسبیت گرا، هیچ فضایی برای هیچ حقیقتی وجود ندارد، در حالیکه در یک قلمروی مثبت گرا، کل حقیقت، قابل اثبات است [10]. در هر صورت، احتمالا به نظر نمی رسد، نسبیت گراها و مثبت گراها، همواره، موافق باشند. در پرتو نقد نسبیت گرایی، در عین حال، واضح است هر مفهوم عقلانیتی باید حداقل، بازتابنده باشد، یعنی برای خودش کاربردپذیر باشد. لذا، باید (تاحدی) برای باور به عقلانیت، معقول باشد.

تحقق بخشیدن این مساله جالب است که هنوز هم نظریه پردازانی وجود دارند که به یک جهان مبنی بر استقلال عقلی باور دارند.

ص 12

عقلانیت ارتباطی: عام گرایی رویه ای؟

به رسمیت شناسی حدود قابلیت های انسانی برای توجیه عقلانی نباید منجر به یک گزارش نسبیت گرایی عقلانیت شود. هم چنین این باور نه اخلاقی است، نه زیبایی شناختی، یا سایر قضاوت های ارزش÷ لازم است به صورت خارج از عقلانی قلمداد شوند. امروز، بسیاری می پذیرند، ارزش ها می توانند موضوع (نوعی) تعمق یا اندیشه معقول باشند. با فرض پیشینه در حال تکامل عقلانیت، دلیلی وجود ندارد که این مفهوم به عنوان یک مفهوم دربرگیرنده بیان شود (یا مجددا بیان شود) که معیارهایی را فقط برای دانش شناختی ارائه دهد اما به طور وسیع تر، برای همه نوع اعتباری ادعا می شود.

 ما عقلانیت را بر یک پیوستار قلمداد می نماییم، با نسبیت گرایی و مثبت گرایی در هر انتها، این امکان وجود دارد که یک رویکرد مفیدتر، ممکن است، نسبیت گرایی و مثبت گرایی را رد نماید اما یک مفهوم گسترده را بیابد که احاطه کننده است (همانند بر حسب شبیه به "آزادی نسبت به انتقاد گرایی" پاپر). شاید، موثرترین تلاش، ایجاد عقلانیت به شیوه ای مثل نظریه عملکرد  ارتباطی هیبرماس است (هیبرماس، 1981). همانطور که گیدنز می نویسد، هیبرماس "یک معیار کلی منطقه را در زمانی مطرح می نماید که سبک های نسبیتی تفکر، در حوزه های گوناگون بحث فکری، متداول می شوند" (گیدنز، 1985، ص. 97).

هیبرماس اثبات می کند، عقلانیت، برای ادعاهای شناختی، اخلاقی هم چنین ذهنی برای حقیقت، کاربردپذیر است. او یک تفسیر تک بعدی را از عقلانیت رد می کند [11]. از آنجاییکه هیچ معیار رسمی وجود ندارد که عقلانیت را تشکیل دهد، عقلانیت به امکانی اشاره می کند که حقیقت، درستی و صداقت را ادعا کرده و مورد بحث قرار می دهد (دعاوی اعتبار) (هیبرماس، 1981، ص.433). از اینرو، مفهوم عقلانیت، به تشکیل اجماع آرا بین مردم تبدیل می شود، بدین معنی که عقلانیت، فی نفسه به ارتباط مربوط است. مفهوم عقلانیت هیبرماس، "رویه ای" است، بدین مفهوم که کلیت به نوع ویژه ای از ارتباط اشاره دارد بحث آزاد- نه به معیارهایی که ممکن است شخص برای قضاوت در مورد عقلانیت گفته یا عملی استفاده کند.  

ص13

نظریه سازمان و عقلانیت

در نگاه اول، مذاکره فلسفی پیرامون عقلانیت، ممکن است برای تفکر مدیریت، خیلی مفید به نظر نرسد، بویژه چون مدل برجسته، به صورت عقلانیت- هدف باقی می ماند. به طور ضمنی، حامی "عقلانی" اقتصاددانان زمانیکه با نظریه انتخاب معقول ترکیب می شود، توضیح رفتار سازمانی را محدود می نماید [12]. در نتیجه، اثربخشی، بازده و اقتصاد (سه Es)، عموما به صورت معیارهای اصل سازمان دهی معقول و تصمیم گیری قلمداد می شوند. بر خلاف این تفسیر، در عین حال، یک جریان قوی در تفکر مدیریتی وجود دارد که بر اهمیت چنین پدیده های "نامعقولی" به صورت هیجانات و اخلاقیات تاکید می کند. به طور واضح، مثبت گرایی "بی پرده" دیگر در نظریه مدیریت، حاکمیت ندارد. در پرتو تحقیقات تجربی، مشهود است، محدودیت هایی برای قابلیت های معقول انسانی وجود دارد و حتی در معقول ترین سازمان، همه عملکردها، با ارجاع به "اهداف سازمانی" قابل درک (یا کنترل) نیستند. دو نوع گزینه، نتیجه این اکتشافات است؛

  1. تلاش هایی که کاربردپذیری عقلانیت هدف (و نتایج آن) را محدود می سازد؛ و
  2. گسترش فرضیاتی (یا مدلهایی) که می توانند سوگیری معقول- منطقی را تکمیل نمایند.

محدودیت تحلیل معقول- هدف از دیرباز، در تفکر مدیریت، بدیهی بوده است. معروف ترین اصلاح حامی "معقول" اقتصاددانان÷ بدون تردید، سیمون (1976ب) است. او بر محدودیت های قابلیت های انسانی هم با توجه به توانایی فرد برای استدلال عقلی آوردن و هم هزینه های (شخصی، اجتماعی یا سازمانی) پیروی از یک راهبرد معقول، تمرکز دارد. این مساله منجر به مفهوم او از "عقلانیت محدود" می شود؛ افراد در صدد یک نتیجه حداکثری نیستند بلکه بیشتر، از یک موقعیت زیر بهینه به خاطر هزینه های تامین اشتیاق ها و توانایی هایشان راضی هستند. با وجود تکذیب فرضیات غیر واقع گرایانه حامی "معقول"÷ اقتصاددانان از سوی سیمون، معیار اساسی عقلانیت- هدف را حفظ می کنند. لذا، "عقلانیت محدود" نمی تواند این مساله را به رسمیت بشناسد که بسیاری از موقعیت های "انتخاب معقول"، بی نتیجه هستند و "انتخاب معقول" می تواند منجر به "نامعقولی" شود [13].

ص 15

برخی مشاهدات نهایی و چهار Es

ایده های پیرامون سازمان دهی معقول و تصمیم گیری معقول، در مرکز تفکر مدیریتی قرار دارند. آنگاه، پیام برای مدیری که فرضیه مقدم عقلانیت در ایده های محل کار را دنبال می کند، چیست؟ از یک سو، عقلانیت، یک مفهوم اساسی است که برای درک واقعی هم در تامل فلسفی و هم تمرین کار یک روز  از آن استفاده می کنیم. در عین حال، با وجود انتقاد گرایی پست مدرن، انجام این کار بدون ارجاع به عقلانیت، مشکل ساز به نظر می رسد. همانطور که الستر متذکر می شود، "برای درک دیگران، باید فرض کنیم، روی هم رفته، آنها دارای تمایلات و باورهای عقلانی هستند و نسبت به آنها، عقلانی عمل می کنند" (الستر، 1990، ص.41). چنانچه بخواهیم مسئولیت را به عهده بگیریم، هم در مفهوم مدیریتی و هم در مفهوم اخلاقی، به طور جدی، احتمالا می توانیم بدون ارجاع به یک مفهوم عقلانیت، عمل کنیم. اما معیارهای کلی برای ارتباط، دفاع پذیری یا مفهوم را نمی توان ارائه داد÷ چون همانطور که بحث فلسفی در مورد عقلانیت نشان می دهد، زمینه ای هستند. اما زمینه÷ خیلی اوقات و خیلی سریع، به یک موقعیت وسایل هدف کاهش می یابد، در عین حال، زمینه عملکرد انسانی با قضاوت ارزش پر می شود و در این مفهوم، در معرض یک ترغیب اخلاقی قرار می گیرد. و فقط اشاره به محدودیت قابلیت های معقول انسانی،  ناکافی است. زمانیکه این امر محقق می شود، ممکن است این سوال راجع به حدی مطرح شود که عقلانیت هدف گرا، یک رویکرد معتبر در یک سازمان است و اینکه مدیریت تا چه حدی می تواند آن را به عنوان یک نقطه مرجع برای عمل در نظر بگیرد.

سفارش ترجمه تخصصی مدیریت

چنانچه عقلانیت، "رویه ای" باشد، نمی توان هیچ چیزی راجع به معقول بودن گفت غیر از "آزاد بودن نسبت به ارتباطات" یا "آماده بودن برای توجیه دعاوی اعتبار". اینکه یک عقلانیت "رویه ای" برای مقدمات مذاکرات محل کار بکار رود، به طور واضح، قدری مورد آزمایش قرار می گیرد. اینجا، ایده های پیرامون عقلانیت و فرهنگ سازمانی، متقارن هستند. ارزشیابی و ارزیابی مفهوم اعمال و اهداف، به بخشی از سازمان معقول تبدیل می شود. ارزش ها یا اخلاقیات در مفهوم وسیعی به قوانین اخلاقی، معاهدات، رسوم، تعهدات و رسالت ها (ی سازمانی) اشاره دارد. آنها باید به عنوان بخشی از مشروعیت عقلی اعمال و اهداف سازمانی قلمداد شوند. اینجا، سه Es عقلانیت هدف (اقتصاد، بازده و اثربخشی) همتایی را بدست می آورند که به اخلاقیات عقلانیت ارزش اشاره دارد. در وسیع ترین مرجع، اخلاقیات نه تنها به همه قضاوت های ارزش بلکه به اخلاقیات قضاوتها اشاره دارد. البته، هر ارزش من جمله ارزش های اخلاقی، می تواند موضوع بحث معقول باشد، درست همانند اخلاقیات سه Es قبلی. اگر، ارزشهای اخلاقی و بحث اخلاقی را از مذاکره معقول مستثنی کنیم، ماهیت ایده خود عقلانیت ، از دست می رود.

شاید در طول زمان، ما دیدگاه ماهیت هنجاری ذاتی تفکر مدیریتی را از دست داده باشیم که زمان مطالعه متون باستانی، بسیار مشهود است. ارزشهای ارائه شده در آنها، برای خواننده، از همه بدیهی تر است. در پرتو مذاکرات پیرامون عقلانیت، بدیهی است که ایده های عقلانیت، مدیریت و اخلاقیات، لازم است برای پیشرفت تفکر مدیریت، تامین شوند. یک درس کمتر نظری، به پاسخ روزانه برای ادعایی نسبت به عقلانیت مربوط می شود:

هر زمان هر کسی مارا به معقول "بودن" ترغیب نماید، باید از خودمان بپرسیم، چه ارزش ها و اهدافی، معیارهای لازم برای "عقلانیت در عمل" را تشکیل می دهد؟  

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی